پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
تمکین دادن. مدح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، وقع گذاشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از بس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و، ازکیای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). دگر روز آمدش پویان به درگاه ببوی آنکه تمکینش کند شاه. سعدی. ، فرمان بردن. اطاعت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : یارت نکند بمهر تمکین ای دل او نیست حریف مهره برچین ای دل از یار سخن مگوی چندین ای دل خیز از سرش و خموش بنشین ای دل. خاقانی. سختی ایام باشد بر تنک عقلان گران کی کند دیوانۀ سرشار تمکین سنگ را. صائب (از آنندراج). کوهسارم صرفه نتوان برد درافغان زمن می کند تمکین خود هرکس کند تمکین مرا. صائب (ایضاً). ، قبول کردن. رخصت دادن. پذیرفتن: اما این شغل را شرایط است اگر بنده آن شرایط درخواهد تمام و خداوند تمکین کند همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147)
تمکین دادن. مدح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، وقع گذاشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از بس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و، ازکیای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). دگر روز آمدش پویان به درگاه ببوی آنکه تمکینش کند شاه. سعدی. ، فرمان بردن. اطاعت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : یارت نکند بمهر تمکین ای دل او نیست حریف مهره برچین ای دل از یار سخن مگوی چندین ای دل خیز از سرش و خموش بنشین ای دل. خاقانی. سختی ایام باشد بر تنک عقلان گران کی کند دیوانۀ سرشار تمکین سنگ را. صائب (از آنندراج). کوهسارم صرفه نتوان برد درافغان زمن می کند تمکین خود هرکس کند تمکین مرا. صائب (ایضاً). ، قبول کردن. رخصت دادن. پذیرفتن: اما این شغل را شرایط است اگر بنده آن شرایط درخواهد تمام و خداوند تمکین کند همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147)