جدول جو
جدول جو

معنی متمکن کردن - جستجوی لغت در جدول جو

متمکن کردن
جایگیر کردن، توانگر کردن، توانا ساختن جای گیر کردن ثابت و مستقر کردن، دارای مکنت و مال کردن، توانا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
متمکن کردن
دولتمند کردن، متمول کردن، مستقر کردن، جا دادن، توانا ساختن، مقتدر ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ تَ / رَ بَ اَ تَ)
پنهان کردن. نهان داشتن. (فرهنگ فارسی معین). پوشیدن. نهان کردن. کتم کردن: آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ شُ دَ)
تمکین دادن. مدح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، وقع گذاشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
از بس مکان که داده و تمکین که کرده اند
خشنودم از کیای ری و، ازکیای ری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).
دگر روز آمدش پویان به درگاه
ببوی آنکه تمکینش کند شاه.
سعدی.
، فرمان بردن. اطاعت کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
یارت نکند بمهر تمکین ای دل
او نیست حریف مهره برچین ای دل
از یار سخن مگوی چندین ای دل
خیز از سرش و خموش بنشین ای دل.
خاقانی.
سختی ایام باشد بر تنک عقلان گران
کی کند دیوانۀ سرشار تمکین سنگ را.
صائب (از آنندراج).
کوهسارم صرفه نتوان برد درافغان زمن
می کند تمکین خود هرکس کند تمکین مرا.
صائب (ایضاً).
، قبول کردن. رخصت دادن. پذیرفتن: اما این شغل را شرایط است اگر بنده آن شرایط درخواهد تمام و خداوند تمکین کند همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهمان کردن
تصویر مهمان کردن
کسی را بعنوان مهمان پذیرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جایگیر شدن جای گزیدن جای گیر شدن جای گزیدن ثابت ماندن: بر سریر ملک و سلطنت متمکن شد، دارای مکنت و مال شدن، توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جای دادن، کیان دادن جای دادن، جمع کردن در یک جا: کلیه قوای خود را متمرکز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکین کردن
تصویر تمکین کردن
فرمان بردن اطاعت کردن، قبول کردن پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتمان کردن
تصویر کتمان کردن
پنهان کردن نهان داشتن: (آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
دعوت کردن، میهمانی دادن، پذیرایی کردن، پرداخت کردن (هزینه شخص دیگر)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسوده خاطر کردن، خاطرجمع کردن، مطمئن ساختن، اطمینان دادن
متضاد: مشکوک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمرکز دادن، یک جاجمع کردن (نیرو، امکانات)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرهیخته کردن، با فرهنگ کردن، تربیت کردن، مبادی آداب کردن، شهرنشین کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
يركّز
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
Centralize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centraliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
مرکزیت بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
รวมศูนย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
kuzingatia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
集中する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
merkezi hale getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
למרכז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
집중하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
memusatkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
কেন্দ্রীভূত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centralizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centralizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centraliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
централізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
централизовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centralizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
zentralisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
centralizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متمرکز کردن
تصویر متمرکز کردن
केंन्द्रित करना
دیکشنری فارسی به هندی